همه می دانیم که ناامید شدن از درگاه الهی شرک است پس هر جه که از خدا می خواهی ، هرجقدر هم که خواسته ی تو بزرگ باشد هیچ وقت نباید از برآورده شدن آن ناامید نباشی چون سفره ی سخاوت الهی آن قدر بزرگ است که حتی عالمان می گویند اگر از خدا چیز کم بخواهی در حق خدا کم لطفی کرده اید حکایت زیر به بیان این موضوع پرداخته است.

روزی حاکمی که برای گردش به اطراف شهر رفته بود کشاورزی را دید که روی زمین کشاورزی اش کار می کرد . حاکم وقتی که به کاخ خویش برگشت دستور داد که آن کشاورز را به کاخ بیاورند و بعد نیز فرمان داد که لباس گرانبهایی تن او کنند و قاطری راهوار همراه با افسار و پالان به او بدهند . خادمان هم طبق فرمان عمل کردند . ناگهان درکمال تعجب دیدند وقتی که کشاورز این گونه مورد لطف حاکم قرار گرفت و می خواست برود حاکم یک پس گردنی محکم به او زد. بعد حاکم در برابر نگاه های تعجب آمیز دیگران رو کرد به کشاورز و گفت: آیا مرا می شناسی ؟ کشاورز با ترس و لرز گفت : بله شما حاکم هستید. حاکم گفت: آیا این پس گردنی چیزی را به خاطر تو نمی آورد؟ کشاورز لکنت زبان گفت: خیر

حاکم گفت بیست سال پیش من و تو با هم دوست بودیم . یک شب بارانی که در رحمت الهی باز بود من رو کردم به آسمان و گفتم خدایا تو را به حق این باران رحمتت مرا حاکم این شهر کن . آن وقت تو محکم پس گردن من زدی و گفتی بیچاره ی ساده دل من سال هاست که از خدا یک قاطر و پالان می خواهم هنوز به من نداده اون وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی . ای پیرمرد تو غافل بودی از این که برای خداوند حکومت نیشابور با قاطر و پالان فرقی ندارد رحمت الهی بی انتهاست. فقط کافی است که تو لطف الهی را باور داشته باشی و با اطمینان قلبی از او بخواهی . آن ها که در مورد رحمت الهی به یقیین رسیده اند برایشان فرق نمی کندکه از خدا چه می خواهند و آن چه را که می خواهند چقدر بزرگ است چون می دانند هر چه بخواهی از اقیانوس بیکران رحمت او به تو خواهد رسید . باور کن که خدا در بخشش هم بی انتها ست.

   


 شبی چون شب قدر فرارسید. از فراز کوه های بلند نور ستارگان در خشان آسمان با روشنی افزونتری بسان نورافکن های خیره کننده سراسر زمین را هاله وار برهون شاد ورد کرده بود.  پرتو شیدگی یزدانی گیتی را به تحولی سعد بشارت می داد. مردی عرب از بادیه داخل مکه گردید. فریاد می زد ای ساکنان شهر چه خفته اید سراسر بیابان جزیره العرب را نور و فروغ شیدان شید روشن کرده و تابش ستارگان چشم بشر را خیره کرده است.

امشب چه شبی است؟ شب نور و شب برآورده شدن خواسته ها و نیل آرزوهای بشر از پس قرن های مذلت و تاریکی و جور و جنگ و جهل و جرم و بدبینی و خدانشناسی است. بشری به وجود ذیجود خود جهان را منور می سازد که با تابش و چرخش و گردش ستارگان و کهکشان ها ادامه دارد. چنین برکتی نصیب دنیا نشده و نخواهد شد . فردی به این عظمت و این همه خدمت به زدایش گناهان انسان ها بوجود نیامده است. با وجود مقدس او نوع بشر فخر خلقت خواهد گردید.

آمنه باهره گلگونه حنانه در غنچه ی جوانی و زیبایی چون گل گلاب بر بستر نرمی با جلال و شکیبایی غنوده بود. اندیشه های دور و دراز غم و ناامیدی، شادی و امیدواری، سراسر وجودش را آتشین کرده بود. او می دانست امشب فرزند عزیزش متولد می شود. هاتف غیبی چند بار در گوش او فراخوانده بود: ای آمنه تو به فرزندی باردار هستی که خواجه ین و پیغمبر زمین و جد ثقلین است. بگو من آن را به خداوندی که خالق کائنات است می سپارم .

نور بسان شید ریزان ستارگان بر اتاق او پرتو افکنده بود چهار بانوی نورانی مجلل پیش آمدند. کنار رختخواب آمنه با او به مهر و عطوفت پرداختند . چهره ی نورانی و گیرای آن بانوان ابرو گشاده ی ملکوتی آمنه را مبهوت و مسرور کرد. چشمان آمنه از دیدار جمال تابان و دل انگیز آنان قوت گرفت. هنگام سخن گفتن رایحه نکهت دهانشان اتاق را خوشبو کرده بود در دستشان جام های بلورین شربت بود. یکی گفت: من آسیه خداپرست همسر فرعون هستم. دیگری گفت من مریم عذرا مادر عیسی هستم. سومی که عقب تر از آن دو بانوی جمیل بود گفت: من هاجر مادر حضرت اسماعیل ذبیح الله هستم و چهارمی گفت: من کلثوم خواهر موسی بن عمران هستم.

آمنه از دیدن جلال و جمال و لطف و مهر و گونه ها ی گلگون جوان آن بانوان ملکوتی غرق در حیرت و دلگرمی گرد یه تبسم ملیحی بر لبان یاقوت رنگش نقش بست. به ناگهان لرزه بر بت های بتکده های بت پرستان افتاد اوثان و اصنام فرو ریخت. طاق عظیم کسری شکست. فرزند گرامی آمنه معبود محبوب عرش الهی به دنیا آمد و از وجود ذیجود پر برکت و خوشبوی او جهان متمتع و سرافراز گردید. زمین با فر و فضل او سبز شد. پرندگان انبوه انبوه چه چه ن غلغله و چاو چاو عظیم به راه انداخته به سوی کعبه به پرواز در آمده بودند و با زبان بی زبانی وقایع آینده و تحولات گیتی را با ابراز هیجانات خود فاش می کردند.

آن روز جمعه نزدیک بامداد صبح صادق 17 ربیع الاول برابر با اوت 571 میلادی عام الفیل بود

می گویند در تیسفون ( مدائن ) روزی انوشیروان صدای مهیبی شنید به او گفتند که جسر بزرگ دجله شکست و فرو ریخت. انوشیروان ناراحت شد و ابرو درهم کشید و فرمان تجدید ساختمان آن را داد. دوباره این جسر را ساختند و باز هم شکست. شکستن پیاپی جسر نوساخته دجله در مدت دو سال که با بانک مهیبی همراه بود موجب خشم و نگرانی شاه گردید .

شبی دیگر شاهنشاه ساسانی در خوابگاه خود در کاخ کسری ( تیسفون) غنوده بود. به ناگاه بانگ مهیبی او را از خواب بیدار کرد طاق عظیم کاخ کسری از وسط ترک برداشته و 14 کنگره ی آن فرو ریخته بود به طوری که انوشیروان از لای درز شکسته شکاف آن ستارگان آسمان را به خوبی مشاهده کرد. مشهور است که شکاف طاق به شکل شمشیر بود. در واقع شمشیری که اسلام با آن جهان را فتح کرد. پادشاه ساسانی با همان لباس سفید خواب کس در پی بوذرجمهر وزیر فرستاد. او به خدمت رسید. انوشیروان فرمود فرو ریختن جسر بزرگ دجله سه باردر مدت دو سال و شکستن این طاق عظیم کاخ من و خواب های وحشتناکی که در شب های اخیر دیده ایم موجب پریشانی خاطر ما گردیده است بوذرجمهر وزیر با تدبیر به عرض رسانید امروز نیز خبر رسید به ناگهان هرسه آتشکده ی بزرگ ما یعنی آتشکده ی مقدس فارس ،آنشکده ی آذر برزین ( آتش مهر بالند، ریوند خراسان) و آتشکده آذر گشنسب شیز آذربایجان ( آتش اسب نر) یک جا پس از قرن ها روشنی و تابش به خاموشی گرائیده و دریاچه ی ساوه به ناگهان خشک شده است. آن چه از اخبار و روایات استباط می شود آن پیامبر بزرگی که خداوند کریم بشارت ظهور او را فرموده است دیشب متولد گردیده است. چون این طفل تازه به دنیا آمده پادشاه آسوده خاطر باشند در دوران سلطنت شاهنشاه خطری متوجه مقام و کشور شاهنشاهی نخواهد بود و لااقل 40 سال طول خواهد کشید تا او مبعوث به نبوت شود.

میلاد سراسر نور کهکشان پر فروغ عالم هستی، پیام رسان عدل و مهربانی، اسوه ی جاودان بندگی، دلیل پر بهای آفرینش و مهر تابان ستایش بر پیروان راستینش مبارک باد.


 باغ خاطره ام را آب می پاشم، غبار روی گونه هایم را با آب باران چشم هایم می شویم، چشمه ی چشمم گرچه از سوک امام عسکری جاری است ولی دلم خبر از خورشیدی است که با سحر می آید.

 از دورها از ماورء آسمان ها صدای دلنشین قرآن به گوش می رسد: فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس ( آیه 14 و 15 سوره ی تکویر)

نوایی از عرش جاری می شود:  سوگند به ستارگان غروب کننده ، همان سیارات نهان شونده

( امام محمد بن  علی (ع) می فرمایند ستاره ی غروب کننده امامی است که در زمان خود هنگامی که مردم از وجود او خبر ندارند پنهان می شود و سپس مانند شعله ای درخشان در شب تار ظاهر می شود اگر آن زمان را درک کنی چشمت روشن می شود.( اصول کافی ج 2 - صفحه ی 142 )

او که در سال 260 هجری قمری با سوک جانگداز امام عسکری در آغوش غیبت فرو رفت در شبی تار و ظلمانی آن گاه که ظلم و ستم و جهالت بشریت را در بستر غفلت به خواب برده است ظهور خواهد کرد.

 واکنون در پس قرن ها  ما هم چنان در انتظار طلوع سپیده دم رهایی چشم به آبی آسمان داریم.

آغاز امامت ماه درخشان دشت ستاره های نورانی ، تکسوار غزل روح بخش آسمانی ، غرش توفنده ی خشم ازلی، خورشید ظلمت سوز محمدی، چشمه ی زلال جاری بر منتظران مبارک باد.

اللهم عجل لولیک الفرج


شحنه های شهر دلم خبر از آسمان خفته شب می دهند . آنها خبر از خزان طولانی زندگی می دهند . از کوچ دسته دسته های کبوترانی که از سوز و سرما  میروند . از لانه لانه های محنتی که در گوشه گوشه های کلبه ها نشسته اند. از گنبدهای ماتمی که بر پشت بام مساجد نشسته است. از دل های طوفان زده ای که چون گرداب به خود می پیچند . از لانه های گنجشک ها که در زیر تندر رعد و برق ها فرو می ریزند . از دشت هایی که گل های خود را به خارها هدیه می کنند.

سال هاست که آدم ها با اشک های سیلی خورده در چشم با آه سرد خوابیده در گلو ، فانوس  به دست بیابان های زندگی را له می کنند.

سال هاست که ردپای تو روی شنزارهای دل ها دیده می شود.

سال هاست که شعله های حادثه بستر داغ آدم ها شده است و خزان ، بهترین فصل زمان .

سال هاست که هوای روح ما بارانی است و آسمان شهرمان همیشه طوفانی.

سال های سال است که دشت های ما ، بی شبان و رمه اند.

ولی ، .

شحنه های شهر دل ما خبر از خورشیدی می دهند که از کهکشانها به میهمانی ما می آید.

او سفیر تمام پرتوهای آسمانی است.

او امپراطور کل مهربانی است.

 « باز آی که سایه دیدار انتظارت سوزاننده تر از تابش خورشید م است. »

اللهم عجل لولیک الفرج

 


به نام خالق پیدا و پنهان                                  که پیدا و نهان داند به یکسان

در گنج سخن را می کنم باز                             جهان پرسازم از درهای ممتاز

                                                                                      (وحشی بافقی)

چهره ی ایشان همچون گل های همیشه بهار همه جا و با همه کس پر از لبخند بود . آن گونه چشم ها از کاسبرگ چهره ی پر فروغ ایشان به مردم می نگریست که هیچکس در برخورد با ایشان احساس غریبی یا حقیر بودن نمی کرد .

مگردان غریب از درت بی نصیب                         مبادا که گردی به در ها غریب

                                      (سعدی)

سخنان او آن چنان دلنشین و محبت آمیز بود که انگار آهنگ جاری یک رود در گوش ریگ های کف آن خوانده می شد . نغمه ی خوش آوای پرنده ای بود که در درون دل انسان آشیانه                    می ساخت و هیچ گاه این آوای خوش نوا به کلمه ای ناسزا پیوند نخورد .

دست های او در قنوت دروازه های کرم الهی را به سوی خود می خواند که :

« ای خدای کریم ! تمام کسانی که از مشرق تا مغرب در زمین تو زندگی می کنند را بیامرز .»

با رایحه ی دل آرای دعای امام دروازه های عرش اعلا ،  شیعیان او را در برمی گرفت .

       دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

                                                 بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی

                                                                                                  (حافظ)

خانه ی دل او کانون مهر و عاطفه و آشیانه ی مهر و محبت به مردم بود تا آن جا که او را امام مهربانی می خواندند .

« السلام علی الامام الروف »

دست های گرم او همیشه سایبان بی پناهان و درماندگا ن بود و زبان گویای او تنها فریادرس مظلومان و دردمندان.

درون فروماندگان شاد کن                             ز روز فروماندگی یاد کن

                                                                                    (سعدی)

آن قدر سایه سار قامت او در زیر آفتاب سوزان فقر و درد ، شاخسار خود را بر مردمان دردمند پوشانده بود که از آن زمان تاکنون که سالیان درازی از حضور ایشان درمیان مردم می گذرد انسان های دردمند از گوشه گوشه ی جهان خود را به او می رسانند و از دست ظلم و ستم به او پناه        می برند که :

«الغوث اللهفان»

طریقت جز خدمت خلق نیست                             به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو برتخت سلطانی خویش باش                             به اخلاق پاکیزه درویش باش

به صدق و ارادت میان بسته دار                            زطامات و دعوی زیان بسته دار

قدم باید اندر طریقت نه دم                                 که اصلی ندارد دم بی قدم

بزرگان که نقد صفا داشتند                                 چنین خرقه زیر قبا داشتند

 (سعدی)

عیادت او از بیماران ، دست های شفا بخش اورا به به جسم و جان آنان می کشاند و آرامشی بود که  بر تن های آن ها نشانده می شد .

گویند: مردی از اصحاب دچار بیماری شد . امام به رسم همیشگی خویش به عیادت ایشان رفتند . بیمار گفت: یا فرزند رسول الله ، پس از تو مرگ را دیدم . امام فرمودند: چگونه بود ؟ گفت: به رنجی سخت دیدم . امام فرمود: آن چه دیدی در آن حالتی بود که درباره ی ما شک داشتی ایمان و ولایت با اهل بیت را تجدید کن تا به راحتی افتی . بیمار همان گونه عمل کرد و گفت: ای پسر رسول الله ملائک آمده اند به تو سلام می کنند .

یعنی عشق به او تا بدانجا می رود که فوج فوج ملائک برای تهنیت به سوی عاشق جاری می شود .

آن گونه که امام در مورد علی بن عبیدالله از اولاد امام سجاد (ع) و همسرش فرمودند .

می گویند که امام برای عیادت ایشان به منزلشان رفته بودند . همسر علی بن عبیدالله جای نشستن امام را بوسه زد و این خبر به گوش امام رسید . امام فرمودند: که ایشان و همسرش هر دو از اهل بهشتند، ببینید بهشت را چگونه به بهای مهر و عشق می دهند .

از همین رو بود که معروف کرخی که دربانی بیش در بارگاه امام رضا (ع) نبود حرمت سر خود را  آن قدر زیاد می داند که می گوید به احترام آن هر حاجتی روا می شود زیرا این سر سال ها سر بر آستان رضا گذارده است .

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست                   که هر چه بر سرما می رود ارادت اوست .

                                                                                                 (حافظ)

بذل حرمت از سوی امام به زیردستان تا آن جا پر کشید که امام به خادمان خود می فرمودند : اگر من بالای سر شما ایستادم و شما مشغول غذا خوردن بودید بلند نشوید تا این که از غذا خوردن فارغ شوی .

حرمت نان و سفره و نعمت الهی و مردم عادی ، غلام و کنیز و زیردست و امام رئوف این گونه بر دریای مواج زندگی قایق می راند . بر بالین سفره ی کرم او از همه قشری غلام ، سیاه و سفید ، تاجر و فقیر و . همه را می نشاند و این سخن امام بود که :

« همانا خدای همه ی ما یکی است ، مادر ما یکی است ، پدر ما یکی است و پاداش هر کسی بستگی به کردار او دارد .»


پر است خلوتم از یاد عاشقانه ی او

گرفته باز دل کوچکم بهانه ی او

در اشتیاق زبارت به خواب می بینم

کبوترانه نشسته ام بر آستانه ی او

من و دو بال شکسته ، من و دو دست نیاز

چگونه پرکشم سمت آشیانه ی او

گنجشکی خودش را روی عبای امام انداخت ، جیغ می زد و نوکش را تند تند به هم می زد ؛ امام رو کردند به من ! عجله کن این چوب را بگیر برو زیر سقف ایوان مار را بکش . چوب را برداشتم و دویدم جوجه های گنجشک در لانه بودند و مار داشت به آن ها حمله می کرد. مار را کشتم و برگشتم ، با خود می گفتم : امام و حجت خدا باید زبان همه ی موجودات را بداند . این گونه امام باید تک تک موجودات و انسان ها را مورد حمایت قرار می داد .


 در جایی تشبیه زیبایی در مورد زندگی ما انسان ها دراین دنیا شده بود.  این دنیا به کارگاه قالی بافیی تشبیه شده بود که در آن دارهای قالی به پا شده است  و پشت هر دار قالی انسانی نشسته است . دار قالی در واقع همان  زندگی ما آدم ها ست و گلوله های پشم رنگی که برای بافت قالی به کار می رود  همان لحظه های زندگی ما هستند.  قالی باف باید بر اساس طرح داده شده به او با رشته های پشم رنگی آن طرح را در روی قالی پیاده کند و طرح خواسته شده را ببافد . که هرچه دقیق تر باشد  و مطابقت بیشتری با طرح خواسته شده داشته باشد  ارزش آن بیشتر و ارش هم پرو پا تر  خواهد بود. پس ما دراین زندگی دنیایی هم بافنده های قالیی هستیم که با لحظه های عمرمان قالی زندگی خویش را می بافیم و دراین میان خداوند صاحب و کارگاه زندگی است که لحظه های عمر را چون رشته های پشم رنگی در اختیار ما گذاشته است تا با آن تار و پود های قالی عمر را ببافیم و طرحی که خداوند در اختیار ما گذاشته شده است تا قالی عمرمان را براساس آن ببافیم  همان کتاب زندگی ساز قرآن است . اگر ما بتوانیم طرح های ارائه شد در این کتاب را آن گونه که صاحب کارگاه یعنی خداوند بزرگ از ما می خواهد در قالی زندگیمان پیاده کنیم قطعاً حاصل این بافت و قالی که همان عمر ماست نتیجه ای با ارزش خواهد داشت و خداوند خود ار بزرگ آن خواهد بود. پس نقش و نگارزندگی ما از قبل مشخص شده است و ما در این میان تنها یک بافنده هستیم . حال اگر خوب ببافیم آخر کار بافته ما ارج و ارزش و ار خواهد داشت و اگر خوب نبافیم و بافته ی ما در آخر ار نداشته باشد آن و قت است که همه چیز بیهوده تلف شده است. رشته های پشم یا همان لحظه های زندگی هدر رفته اند و بدون آن که نقشی زیبا بیافرینند و جشمی که پای این بافتن زحمت کشیده است بی فایده سختی دیده است و نتیجه این که ما می مانیم و آن همه رشته های پشم و لحظه های عمر هدر رفته و قالی بی ار ، پس بدون دست مزد و سرمایه ی سفر باید دست خالی راهی سفر ابدی شویم. اگر هنگام بافت آن رشته ها دقت می کردیم سرشکسته و دست خالی نمی ماندیم. کاش باور داشتیم که این بافت قالی روزی به پایان می رسد و باید برای قالی بافته ی شده خویش مشتری درست و پرو پیمون داشته باشیم. کاش به خود می آمدیم و اگر در بافت قالی خطا کرده ایم همه چیز را از نو درست می کردیم و قالی در خور وجود خویش و شایسته ی پسند الهی می بافتیم.  


خداوند بزرگ آن زمان که دست به آفرینش جهان زد یک قانون اصلی را مد نظر داشت و آن نظم بود ، نظم . او همه کائنات را از روی نظم و با تقدیری معین آفرید ولی نخستین چیزی که قلم آفرینش دست به نوشتن آن زد ، شب قدر بود یعنی همان شبی که تقدیر همه کس و همه چیز در آن مشخص می شود و همه امور جهان در آن شب تنظیم می گردد. و حالا این سوال پیش می آید که مجری امر چه کسی باید باشد. همه چیز به این سخن بزرگ بر می گردد که : هیچ گاه زمین از حجت الهی خالی نخواهد ماند پس زمانی که دیگر حجت در روی زمین نباشد  زمان مرگ زمین خواهد بود . امام جواد « ع» می فرمایند خداوند شب قدر را  در ابتدای آفرینش دنیا آفرید و در آن شب ، نخستین پیامبر و نخستین وحی هم آفریده شد . در قضای الهی چنین مقدر شد که هر سال شبی باشد  که در آن شب تفضیل امور  و مقدرات یک ساله فرود آید .

در این شب کاروان ملائک راهی می شود در حالی که ساربان آن بزرگ فرشتگان ، رهبر و مرجع آنان یعنی روح یا همان جبرئیل است . اما کاروان به کدام سو راهی می شود ؟

در آسمان چاووش ندا بر می آورد که ای اهل آسمان کاروان ملائک به رهبری روح به سوی زمین در حرکت است . امشب تقدیر یک ساله زمین و زمان به سوی زمین حمل خواهد شد . پس مقصد کاروانیان زمین است اما در زمین به حضور چه کسی خواهند رسید؟ این مقدرات یک ساله تقدیم چه کسی خواهد شد؟ مجری امر در زمین که خواهد بود؟

اولین باری که این کاروان به حرکت در آمد ، به زمین که رسید روبه سوی  ساکن اصلی زمین حضرت آدم نبی گذارد . به پیشگاه  حضرت آدم که رسیدند آدم خیره خیره به آنها نگریست که از چه سو این چنین کاروان پر باری به سوی او آمده است . بار کاروان مقدرات کائنات بود و این بار بسی گران بود . حضرت آدم به فرمان الهی مجری امر کبریایی شد . بعد از او هر پیامبری جانشین پیامبر قبلی بود و وصی او در زمین پس باید در هر شب قدر این بار بر دوش پیامبری گذارده می شد . پرونده پیامبران الهی که بسته شد نوبت به وحی و جانشین آخرین پیامبر یعنی علی « ع» و فرزندانش رسید و اکنون قرن هاست که امام غائب ما ، هر ساله این بار گران را تحویل می گیرد و پرونده تک تک ما آدمیان را ورق می زند به راستی این شبی که حامل این همه حادثه است چه شبی است؟ قداست این شب آنجا به اوج خود رسید که این شب که قبلا با تولد پیامبر و وحی همراه شده بود با ضربت خوردن و شهادت امامی همراه شد که تمامی پیامبران پیشین به جزء رسول اکرم در زیر پرچم او به حرکت در می آیند پس تولد و شهادت هم در تقدیرات این شب ، قرار گرفت .

شبی که چند ساعت از آن از قول قرآن کریم از هزار ماه بر تر است . شبی که فرمان ها و تقدیر ها بر سفره حکمت گذارده می شود .

 کدام شب است ؟ شبی که همه چیز به آستان مقدس حجت زمین و زمان ، سر منزل قدس خواهد رسید.  کدام لحظه سال است که در آن باید نشان دهیم به چه سان در عاشقی پایداریم و به امید وصال یار تا کجا چشم به احیا می گذاریم تا شاید در مطلع الفجر ی ، نیایش شبانه ما به شمیم ظهور او سلام دهد و شب انتظار به سپیده رسد.

 

 


فراش باد صبا به امر خدا فرش زمردین گسترد و دایه ی ابر بهار به فرمان یار باریدن گرفت تا زمین قبای سیز پوشید و نبات و بنات از آن روید . که در میان این بنات ، بنتی بود که به پاس آمدنش شاخه های درختان کلاه شکوفه بر سر کشیدند و آواز مهر بر زبان راندند. پرتوهای عفاف و تفوا از آفتاب وجود او تابیدن گرفتند و منجلاب عادات جاهلیت از حضورش طهارت یافتند. او گوهر صدفی بود که گیتی الماس نشین وجود او شد و عصمت برج نشین کوی او .
تنور درون عارفی از شعله های عشق چون چشمه ها ی آب گرم فوران می کرد و او درمیان این همه تب و تاب و گرمای درونی بر سفره ی زمین نشست و از استنشاق هوای آغشته به عطر یار و گل های رنگارنگ یاس و توسل دست به دامان سجده گاه خاک شد تا دمی در آن حال و هوا به راز و نیاز با معشوق پردازد . هوا سرد بود و بارش برف و باران آرام آرام آغاز شده بود و او همچنان سر بر سجاده عشق هوا را در حنجره ی خویش به حرکت در می آورد وجملاتی که تنها او می شنید و معشوق، بر زبان می راند.
می دانید که راز ماندگاری شیعه چیست ؟گریه ها و ماندگار نگه داشتن خون شهدای کربلا است آیا گریه های امروز مردم ایران وجهان در سوگ مالک اشتر زمان یاد و خاطره ی او را زنده نگه نمی دارد ؟ مطمئن باشید که یاد او همیشه زنده است . ولی آیا این گریه ها به خروش نمی انجامد ؟ جهان منتظر باشد خون ایران در حال جوشش است . جهان مقاومت آتش در حال گر گرفتن است . یاد سردار شهیدسپهبد سلیمانی گرامی و خونش منتقم باد.
همه می دانیم که ناامید شدن از درگاه الهی شرک است پس هر جه که از خدا می خواهی ، هرجقدر هم که خواسته ی تو بزرگ باشد هیچ وقت نباید از برآورده شدن آن ناامید نباشی چون سفره ی سخاوت الهی آن قدر بزرگ است که حتی عالمان می گویند اگر از خدا چیز کم بخواهی در حق خدا کم لطفی کرده اید حکایت زیر به بیان این موضوع پرداخته است. روزی حاکمی که برای گردش به اطراف شهر رفته بود کشاورزی را دید که روی زمین کشاورزی اش کار می کرد .
شبی چون شب قدر فرارسید. از فراز کوه های بلند نور ستارگان در خشان آسمان با روشنی افزونتری بسان نورافکن های خیره کننده سراسر زمین را هاله وار برهون شاد ورد کرده بود. پرتو شیدگی یزدانی گیتی را به تحولی سعد بشارت می داد. مردی عرب از بادیه داخل مکه گردید. فریاد می زد ای ساکنان شهر چه خفته اید سراسر بیابان جزیره العرب را نور و فروغ شیدان شید روشن کرده و تابش ستارگان چشم بشر را خیره کرده است. امشب چه شبی است؟ شب نور و شب برآورده شدن خواسته ها و نیل آرزوهای بشر از
باغ خاطره ام را آب می پاشم، غبار روی گونه هایم را با آب باران چشم هایم می شویم، چشمه ی چشمم گرچه از سوک امام عسکری جاری است ولی دلم خبر از خورشیدی است که با سحر می آید. از دورها از ماورء آسمان ها صدای دلنشین قرآن به گوش می رسد: فلا اقسم بالخنس – الجوار الکنس ( آیه 14 و 15 سوره ی تکویر) نوایی از عرش جاری می شود: سوگند به ستارگان غروب کننده ، همان سیارات نهان شونده ( امام محمد بن علی (ع) می فرمایند ستاره ی غروب کننده امامی است که در زمان خود هنگامی که مردم
شحنه های شهر دلم خبر از آسمان خفته شب می دهند . آنها خبر از خزان طولانی زندگی می دهند . از کوچ دسته دسته های کبوترانی که از سوز و سرما میروند . از لانه لانه های محنتی که در گوشه گوشه های کلبه ها نشسته اند. از گنبدهای ماتمی که بر پشت بام مساجد نشسته است. از دل های طوفان زده ای که چون گرداب به خود می پیچند . از لانه های گنجشک ها که در زیر تندر رعد و برق ها فرو می ریزند . از دشت هایی که گل های خود را به خارها هدیه می کنند.
به نام خالق پیدا و پنهان که پیدا و نهان داند به یکسان در گنج سخن را می کنم باز جهان پرسازم از درهای ممتاز (وحشی بافقی) چهره ی ایشان همچون گل های همیشه بهار همه جا و با همه کس پر از لبخند بود . آن گونه چشم ها از کاسبرگ چهره ی پر فروغ ایشان به مردم می نگریست که هیچکس در برخورد با ایشان احساس غریبی یا حقیر بودن نمی کرد . مگردان غریب از درت بی نصیب مبادا که گردی به در ها غریب (سعدی) سخنان او آن چنان دلنشین و محبت آمیز بود که انگار آهنگ جاری یک رود در گوش ریگ
پر است خلوتم از یاد عاشقانه ی او گرفته باز دل کوچکم بهانه ی او در اشتیاق زبارت به خواب می بینم کبوترانه نشسته ام بر آستانه ی او من و دو بال شکسته ، من و دو دست نیاز چگونه پرکشم سمت آشیانه ی او گنجشکی خودش را روی عبای امام انداخت ، جیغ می زد و نوکش را تند تند به هم می زد ؛ امام رو کردند به من ! عجله کن این چوب را بگیر برو زیر سقف ایوان مار را بکش . چوب را برداشتم و دویدم جوجه های گنجشک در لانه بودند و مار داشت به آن ها حمله می کرد.
دندانه های کنگره قصد شکست کرد نوری به صحن معبد زردتشتیان رسید کاتشکده ز نابی آن نور مست کرد بالا بلند آمد و هر ارتفاع را در زیر پا نهاده و پایین وپست کرد در هر دلی نشست و به شکلی ظهور داشت این گونه بود که آینه را خود پرست کرد وقتی سوال کردم از او خود اشاره ای در پاسخم به پرسش روز الست کرد حسنش به غایت است و ظهورش قیامت
شبی چون شب قدر فرارسید. از فراز کوه های بلند نور ستارگان درخشان آسمان پر فروغ تر از همیشه می تابیدند. مردی از بادیه نشینان عرب وارد مکه شد در حالی که فریاد می زد : ای ساکنان شهر چه خفته اید سراسر بیابان جزیره العرب را نوری پر فروغ آن چنان روشن کرده است که چشم ها خیره از آن است . امشب ستارگان به گونه ای دیگر می تابندگویی که آسمان جشنی بزرگ دارد. آری امشب ، شب نوراست. شب برآورده شدن آرزوها، پس از قرن ها ذلت و تاریکی و جور و جنگ و جهل و جرم و بدبینی ، خداوند
امن بودم و خدا تنهای تنها حس کردم به من می گوید چه می خواهی ؟ زیر لب با خودم گفتم : لذت ذکر تو را می خواهم . دلم شنید که می گفت : به اندازه ی ایمان و تصدیقت به تو می دهم. باز زیر لب گفتم : می خواهم خاطرم از هرچیز ی غیر از تو دور باشد . واو گفت: به تو توفیق می دهم به بهتریم و کامل ترین اعمال متخلف شوی . و من باز گفتم : می خواهم از آلودگی ها ی این دنیای فریبنده دور باشم . و او گفت : برای این باید دوست من باشی .
به نام خدا میلاد امام زمان (عج) مبارک باد دختر یشوعا، نوه ی قیصر روم آرام در خوابگاه خود در میان سراپرده های حریر سر بر بالش گذاشته و روح در فضایی بیکران به حرکت در آورده بود. تحرک های روح بود که او را در خوابی خوش به میهمانی عارفانه ای برد. او که از نسل شمعون بن صفا وصی حضرت عیسی (ع) بود در آن رویای دلنشین خود را دید که در اتاقی نشسته و حضرت عیسی (ع) به همراه جد او شمعون و گروهی دیگر به پیش او آمدند.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان تحمل دیگران الگوی برای ما خرید ناب - مجله و راهنمای خرید بیمه ایران نمایندگی نوبنیاد هر چی که بخوای خریدار کتاب دانلود آهنگ های جدید ، دانلود فیلم ، اخبار ورزشی کلینیک لاغری خوبشو